تفسیر ادبی عرفانی سوره های مسبحات (6)
شــوق وصـــل
سـوره 62 : جـمـعـــــه
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیم
پادشاه به حقیقت اوست
که ملکش را عزل نیست و جِدّش را هزل نه!
و عزّش را ذلّ نه! وحکمش را ردّ نیست،
بنده ی مؤمن چون داند که مالک حقیقی خــدا است،
لوح دعاوی بشکـنـد و بساط هـوس درنوردد،
دست از دامن جهانیان درکـشــد.
ننگـش آید که مخلوق را تذلّـل کند،
یا بَهـرِ لـقـمــه ای گردن برافراشته ی خود را بشکـنـد.
هـرکس جلال حق بدانست به دلال خلق تن در ندهد
و دست صدقـش از دو جهـان کوتاه
و پای عشـقـش همیشه در راه باشد
و دلـش در اختیار عـزّت پادشاه
و سِرَّش کان راز صاحب جلال گردد
و در پیشانیش نشان اقبــــــــال،
و در دیده ی یقینش نور اعمـــــال،
و در مشامش بوهای خوش وصال بُوَد،
مردم همه با کام و با نام و با حال باشند
و او بی کام و بی نام و بی حال بُوَد،
چه زیان او را که در سرای آخرت
عـنـدلـیــب باغ عـنـدیَّت (نزد خـدا بودن)
و بازِ رازِ احـدیت باشد.
*******************************
الاهــــــی؛
تـــــو معشـــوق عارفـــانی،
آرزوی مشتــــاقـــــــــانی،
نیوشنـده ی آواز داعیانی،
شادکننـده ی دل بندگانی،
بخشاینـده ی گناهانی،
دستگـیـر بی پناهانی،
عـذرپـذیــر عاصیـانی،
رحیمی و رحمــانی،
بنــده نــوازی،
مهــربــــانی،
دوستــت دارم تــــو خـود میـــــــدانی!
*******************************************
بی جمالِ سـوزِ دردی نام دین هـرگــز مبـر
بی جمالِ شوقِ وصلی تکیه بر ایمان مکن
درخم زلـفیـنِ جان آویـزِ جانان روز وصـل
جز دلِ مسکین خون آلـود را قــربان مکن!
موضوع :